از شدت معرفت، برادرش را مولا و آقا و ارباب صدا می زد. به نام و نسب صدا نمی زد و می گفت: مادر من کنیز مادر ...
از شدت معرفت، برادرش را مولا و آقا و ارباب صدا می زد. به نام و نسب صدا نمی زد و می گفت: مادر من کنیز مادر مولایم است. حیا دارم برادر صدایش بزنم. همیشه آقایش را بر خودش مقدم داشت. انگار ادب و معرفت، با ...